فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

سفر شوهر جان به كربلا

شو شوهر جان در روز دوشنبه مصادف با ٢٣ آبان به مقصد كربلا منزل رو ترك كرد و ما به خونه ي پدر و مادر جان عزيزم آمديم من و دختر قشنگم دلم براي شوهر جان تنگ شده پاش توي فوتبال آسيب ديده بود و نگرانش بود ولي خدارو شكر الان خوبه همين كه محمد امين رفت فاطمه يكتا مريض شد اولش يه عااالمه استفراغ بعد هم تب و اسهال واي حداي من خيلي سخت بود زنگ زدم به پدر شوهر جان و اون هم سريعا ليست داروها رو برام اس ام اس كرد خدا خيرش بده  رفتم دارو ها رو خريدم و سريع دادم خورد، ديگه خيلي راحت داروهاش رو ميخوره دو روز تبش طول كشيد ولي خدارو شكر زود خوب شد چه قدر داشتن پدر و مادر نعمت بزرگيه اونا همه ي تلاششون رو ميكنن كه...
28 آبان 1395

تصميم بزرگ

چه قدررر خوشحالم از اينكه يه مامان هستم و از داشتن فاطمه يكتا فاطمه يكتا انقدررر خوبه كه جدا باعث افتخاره بزوگترين نعمت زندگيه منه البته بعد از مامان و بابام و خواهرام و شوهر جان و خونواده اش الان همه خوابن دختر كوچولو شوهر جان موقع تميز كاري خونه چشمم به يه جفت كفش مشكي ورنيه كوچيك دخترونه دم در افتاد كه مال دختر خانوم گل كلابم هستن... جدًا از ديدن اين صحنه احساساتي شدم از اينكه من يه دختر دارم يه دختر سه ساله ناز كه كفشاش دم درن... دوست دارم يه دختر ديگه مثل فاطمه يكتا داشته باشم يه دختر با خصوصيات فاطمه يكتا يه خواهر براي فاطمه يكتا... تصميممون براي بچه دار شدن جدي شده خدا خير بده جاري جان ر...
19 آبان 1395

غول هاي من

زندگي با سرعت ميگذره ولي من احساس ميكنم كه توقف كردم توي يه زمان توي يه مكان حالا كه كدبانوي يك منزل خصوصي هستم حالا كه ملكه ي قصر خودم هستم احساس ميكنم بايد سرعتم رو بيشتر كنم شايد با سرعت زندگي هماهنگ بشه الان سال هاست كه يك سري كار واجب رو براي خودم به غول هاي بزرگي تبديل كردم و انجامشون ندادم در حاليكه غول ها در ته ته هاي ذهنم غرش ميكنند و مدام خودشون رو به يادم مي آرن.... انقدر از غول ها فراري ام كه الان كه ميخواستم اينجا بنويسمشون بي خيال شدم و گفتم ولش كن.... نميدونم شايد كم كم برم به جنگشون و دونه دونه زمين بزنمشون فاطمه يكتا مرتبا ازم درخواست ميكنه كه يه خواهر براش بيارم و هنوز هم درخواست...
8 آبان 1395
1